شیطان و ریسمان ها
یکی از بندگان خدا شیطان را خواب میبیند که تعدادی زنجیر روی دوشش است. پرسید کیستی؟ گفت: شیطانم. پرسید اینها چیست؟ گفت: افسارهایی است که به گردن کسانی که میخواهم دنبالم بیاورم میاندازم. پرسید: این یکی چرا پاره شده؟ گفت: این برای فلان شیخ بزرگوار است (نام یکی از بزرگان را گفت) دیشب انداختم گردنش تا وسط کوچه آوردمش ولی وسط کوچه زنجیر را پاره کرد و رفت. پرسید: کدام زنجیرها برای من است؟ گفت: تو اصلاً زنجیر لازم نداری، خودت دنبال من میآیی! این زنجیرها برای کسانی است که نمیآیند و باید به زور بکشانمشان و بیاورم. آن شخص رفت و از آن آقایی که خوابش را دیده بود ماجرا را پرسید. گفت: من دیشب میخواستم مطالعه کنم و نفت چراغ نداشتم. گفتم چند شاهی «سهم آقا» را بردارم و نفت یا روغن بگیرم و چراغ را برای مطالعه روشن کنم و فردا وقتی پول تهیّه کردم جایگزین نمایم. به وسط کوچه که رسیدم، تصمیم گرفتم امشب مطالعه نکنم. شاید تا فردا مُردم و در این صورت قرضم را چه کسی میدهد؟ چرا از «وجوهات» استفاده کنم؟ برگشتم و پول را سرجایش گذاشتم و آنجا بود که زنجیر شیطان پاره شد.
به نقل از khamenei.ir ( گفتاری از آیت الله محمد محمدی ری شهری ، ریس دانشگاه قرآن و حدیث و تولیت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی )
این داستان رو نمی دونم اما یه داستانی شبیه این هست که مربوط به شیخ انصاریست
و هزاران هزار داستان دیگر که در قدیم در میان علما امری رایج و سهل و برای ما دست نایافتنی و سخت.
فلذا حرفی که از قلبی سلیم بر خیزد قطعا بر جان می نشیند و اکسیر ارواح خفته است...
یاحق